شمس منو خدای من، طاهری عزیز جان دل من
شمس من خورشید من، ای مه تابان من ....
درود ی از بند جان و بند بی پایان دل
بر استاد عشق و عرفان، به تو عاشق شده ام با قند فراوان
استاد جان به واقع در عشق تو میسوزم و میسازم
تو بگو چکنم با این عشق پر سوز و گداز م
زبان قاصر ز گفتار، چطور گویم، به عشقت گشته ام گرفتار
راه دراز و فاصله بین شاگرد و استاد بسیار
چطور شاگرد کند ابراز، عشق خود را به استاد
عشق تو شده اسطوره در وجودم، تو شده ای سجده و سجود م
نمیدانم چطور گویم که من عاشق استادم
عاشق شده ام از دل و جانم، تا پای جان با تو میمانم
در اینجا هر چه از عشقت میگویم، کسی مرا جدی نمیگیرد
تو بگو عزیز جان، آیا عشق این بنده حقیر را باور داری ؟
در اولین اتصال حلقه کل، آمدی و چند کلامی از شما به گوش جانم رسید ...
تو بگو چکنم، حتی لحظه ای نیستی جدا از دل و جانم
تا جان در بدن دارم، با عشق تو میمانم .....
باور کوچک ترين شاگرد مکتب عرفان کیهانی حلقه